خداوندا! در خلوتِ خمو شـــــــــیِ غمهـــا غنوده ایم من وتو در سینه عشق آمد پدید، چون نشه ی از جام ها
وطن در شعله میسوزد
تو کاری کن
بتاراج شیاطین میرود این اشیان من
بدست وحشی دوران که مردن، کشتن و نابودی انسانیت
را وعده فردوس پندارد
به غارت میرود هستی و مال من
بداد مردم من رس !
تن ملت بدست فاسدان صدپاره میگردد
بلور عزت مردم
بزیر چکمه غول جها لت درز می بندد
و دژخیمان نفرت، اژدهای وحشی بیداد
بدندان میکند از ریشه ان سرو بلند ارزو هایم
خداوندا!
امید مردمان بی پناهم شو
شبستان حزینم را
به نور آشتی افروز
تو رحمت کن که تو خلاق و دانایی
برای سرزمینم مشعل عرفان بیاور ای خدای من
و فانوسی برای مردمان من که در تاریکی شب سخت حیرانند
به قلب هر وطندارم صفای عشق و شادی بخش
به شهر و خانه ام گرد محبت ریز
توکاری کن که این ویرانه دلمرده با باران رحمت دشت های پر زگل گردد
و سرمای زمستان رابه یغمای بهاران ده.
خدا یا ناجی ما شو
توان ده ناتوانم را
بدشتم گل فشان کز رنگ خون بیگناهان سخت بیزارم
که جای آتش و باروت
باغ نسترن های محبت بال بگشاید
شعر از: حسنیه عثمان داود
خورشید را زصفحه ی فــــــــردا زدوده ایم
بر دفتر ضمیــــــــــرو زمان مهر بسته ایم
یک خامه درمصیبت دنیــــــــــا نسوده ایم
فریاد ها شکستـــــــــــــه و زنجیر ها بپا
جزبسته ای به میلـــه ی زندان نبوده ایم
ساحل ندید زورق گمگشــــــــته را به ره
گرداب- حلقه برتن و دریـــــا -ربوده ایم
بر آسمــــــان آبی امیــــــــــــــد های دور
بیهوده دیده دوختـــــــــه انگار هوده ایم
از هر کرانـــــــــــــه دایر? دشمنان بلند
این پرده را به سیر و تماشاگشوده ایم
شعراز حسنیه عثمان داود
بیست وهشتم نوامبر 2012
دگر تو دیر میرسی
ودردیارقصه های عشق بی تو میروم
عجب زمانه ای که دیدنت فسانه میشود
و من چگونه ناتوان، به خط اخرم پیاده میشوم
دگر تو دیرمیرسی
تهی زآرزومرابه مات زندگی نشانه میزنی
کفاره ای که کوله باردرد را بلحظه های دوریٍ تو جاودانه میکشم
واشتیِ تو برایمن سراب میشود
نگاه خالیم، شکست - گریه میکند
و رجة کشیدة میان ما ،ترا زمن همیشه دورمیکند
و من به خط اخرت چگونه دیر میرسم
چه غمگنانه قصه ای!
حسنیه عثمان داود
سیزدهم ماه می،2013
کلیفرنیــــــــا
مرا چه میشود امـروز حال من زار است
گلوی خفــــــــــه من رفته در دم دار است
ز ناامیـــــــــــــــــدی دیدار توبه هرسرکی
صدای چرخش ارابــــــــه ها عزادار است
مرا چه میشود اینبـــــــــــار ای عزیز دلم
که جاده های غمم سایــــــــ? سپیداراست
زاتش تب لبهــــــــــــــــای داغ سوخته ام
درخت سوگ جــــدایی همیشه پربار است
برای گریــــــــــــــــه بغضم بهانه میجویم
که روز روشن شهرم دگر شب تار است
حسنیــــــــه
هیولا
وناگهان همه رفتند
شهر خالی شد
و تارسازپرید
پرنده پر زد و رفت
زمین قیامت لرزان شدو شکاف گرفت
درون کوچه سکوت غریب غمها شد
و باور از من رفت
زمان حکایت مرموزدرنیستان شد
ترانه مرثیه گفت
سرود پنهان شد
تپش به نبض تن کوچه هاشکست و گسست.
و ناگهان به هوایت غمم هیولا شد
مرا به چنگ گرفت
تبسم ازلب ترکیده ام پرید و بمرد
ورگ رگ دل ناجور من
غباریٍ شد
و ناگهان همه مردند
!!فصل سرما شد
حسنیه عثمان داود
2013کلیفرنیا سیزدهم فبروری
ما دراین کشمکش ازمن وتو
نفسی سوخته و خسته شدیم
زال پیری به قفس بسته شدیم
باز دور از هم و بیگانه به این خانه شدیم
جغد منحوس زمان بردراین خانه نشست
ما دراین سلسلة خویش کشی نام بلندی گشتیم
هرکسی گفت: ترا شاه جهان میخواهم
هرکسی درهوسی، بازجفنگی زد و رفت...
قصه ها بسیاراند..
دردهای من وتو سال دیگر میپاید
تا توبا روح بزرگت نفسی تازه کنی،
بامنِ خسته هم اواز شوی
و بگویی بامن:
ما !تراشاه جهان میخواهیم
که قسم خورده ترین دشمن خاک من وتو
دشمن مشترک است
این سیاه بخت، همان پیرنفاق افگن تاریخ منست،
که مرا بازبه چنگش خواند یا به جنگش خواند
اسمان صاف و بلند،
شاهد معرکه های من وتوست
من و تواما باز،دست در دست همیم،
و بما باور کن!
که ترا شاه جهان میسازیم
حسنیه عثمان داود
ششم ماه می 2013
کلیفرنیا
مست و خرابـــــــــــم میکند، این درد ها الام ها
دل میـــزند شور دیگر ،هوش است در جای دگر
عقلم تغــــــــــــافل میکند،در پــــــــردة اوهام ها
حرفم همــــــــــــه از یارمن،شوقم همه دلدارمن
خوابم همـــــــــــه رویای او ای بهترین ابهام ها
دیوانــــــــه ام بر روی او ،زولانه ام از خوی او
در قیـــــــــــــــــد اویم بار بار زندانی این دام ها
گاهی بحرف من جنون، گاهی بصحراه ها سکون
گمگشته ام در کوی او، بیــــــــــگانه از انجام ها
دزدیده دل با جان خود ، با قصـــــــــه و پیمان خود
خفته است هوش و گوش من ،در اوج این الهام ها
گه شه سوارم مــــــــیرسد، گه چون قرارم میرسد
من محوو غـــــــــــرق یاد او، در بحر موج کام ها
جانم برایش میــــــــــــدهم، خوابم به یادش مینهم
گاهی چه اتش میــــــــــــزند،این شعله دراندام ها
شعر از حسنیه عثمان داود
22 اکتوبر 2012 کلیفرنیا
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |